داستان های جذاب انگلیسی
با ترجمه فارسی
.........................
The Talking Cave
غار سخنگو
In a forest there lived a lion. He had grown old and could not run fast anymore. As days went by it
became more and more difficult for him to hunt
آنجا در جنگلی، شیری زندگی میکرد. اون پیر شده بود و دیگه نمیتونست سریع بدوه. همینطور که روزها میگذشت شکار کردن براش سخت تر و سخت تر میشد.
One day while he was wandering through the forest in search of food, he came across a cave. He peeped in and smelt the air inside the cave. “Some animal must be staying here," he said to himself. He crept inside the cave only to find it empty. “I will hide inside and wait for the animal to
return," he thought
روزی در حین پرسه زدن میان جنگل برای یافتن غذا، به غاری رسید. زیر چشمی به داخل نگاه کرد و هوای داخل غار رو بو کشید. با خودش گفت: حیوونی باید اینجا مونده باشه. اون به داخل غار خزید اما غار رو خالی دید. اون فکر کرد: من داخل قایم میشم و منتظر می مونم تا حیوون برگرده.
The cave was the home of a jackal. Everyday, the jackal would go out in search of food and return to the cave in the evening to rest. That evening, the jackal after having his meal started towards home. But as he came closer, he felt something wrong. Everything around him very quiet. “Something is wrong," the jackal said to himself. “Why are all the birds and insects so silent
?"
غار خونه ی یه شغال بود. شغال هرروز برای پیدا کردن غذا بیرون میرفت و هرعصر برای استراحت به غار برمیگشت. آن بعد از ظهر، شغال بعد از خوردن غذایش به سمت خونه حرکت کرد. اما همینطور که نزدیک تر شد، احساس کرد چیزی درست نیست. همه چیز در اطراف او خیلی ساکت بود. شغال با خود گفت: یه چیزی اشتباهه. چرا همه ی پرنده ها و حشرات اینقدر ساکتند؟
Very slowly and cautiously, he walked towards his cave. He looked around him, watching for any signs of danger. As he got closer to the mouth of the cave, all his instincts alerted him of danger. “I have to make sure that everything is alright," thought the jackal. Suddenly, he thought of a plan
او خیلی ارام و با احتیاط به سمت غار رفت. اطرافشو نگاه کرد، دنبال هرگونه نشانه ای از خطر می گشت.همانطور که به دهانه غار نزدیکتر شد، غرایزش همگی بهش هشدار خطر دادند. شغال فکر کرد: باید مطمئن شم که همه چی مرتبه. ناگهان، فکری به سرش زد.
The clever jackal called out to the cave. “Hello my good cave, what happened to you today? Why
"? are you so quiet
شغال باهوش با صدای بلند به غار گفت: سلام غار خوبم، امروز چه اتفاقی برات افتاده؟ چرا اینقدر ساکتی؟
The jackal’s voice echoed deep inside the cave. The lion, who by now could control his hunger no longer, thought to himself, “I think it is because I am here that the cave is silent. Before the jackal
".realizes that something is wrong, I should do something
صدای شغال در اعماق غار پیچید. شیر که دیگه حالا نمیتونست جلوی گشنگیش رو بگیره، با خودش فکر کرد: فکر کنم به خاطر اینکه من اینجام غار ساکته. قبل از اینکه شغال بفهمه یه مشکلی هست، باید کاری کنم.
The jackal continued to call out, “Have you forgotten our agreement cave? You are supposed to greet me when I return home." The lion tried to make his voice sound hollow and called out from
".within the cave, “Welcome home my friend
شغال به داد زدن ادامه داد: قرارمون رو فراموش کردی غار؟ قراره وقتی به خونه برمیگردم تو بهم خوش آمد بگی. شیر سعی کرد صداش رو طنین انداز جلوه بده و از داخل غار فریاد زد: به خونه خوش اومدی دوست من.
The birds chirped loudly and flew away on hearing the lion’s roar. As for the jackal, he shook with fear. Before the hungry lion could pounce on him and eat him up, the jackal ran for his dear life
.as fast as his legs could carry him
پرنده ها با صدای بلند جیک جیک کردن و از شنیدن صدای غرش شیر فرار کردن. و اما شغال، او از ترس شوکه شد. قبل از اینکه شیر گرسنه بتونه با چنگالهاش به اون حمله کنه و درسته بخورش، شغال برای نجات جون عزیزش (زندگی گرانبهاش) تا جایی که پاهاش یاری میدادن سریع فرار کرد.
The lion waited for a long while for the jackal to enter the cave. But when the jackal did not come in, the lion realized that he had been fooled. He cursed himself for his foolishness that made him
.lose a prey
شیر برای مدتی منتظر شغال موند تا به داخل غار بیاد. ولی وقتی که شغال نیومد، شیر فهمید که گول خورده (اسکل شده). اون برای حماقتش که باعث شده بود شکاری رو از دست بده به خودش فحش داد.
ترجمه فارسی : (کاری از گروه بامبو دات آی آر)
...........................
برای مشاهده فلش کارتهای مکالمه زبان انگلیسی همراه با جعبه لایتنر و
همینطور استفاده از سایر منابع آموزشی مانند گرامر، داستان، مقاله، کالوکیشن،
لغتنامه تصویری و ...، اپلیکیشن بامبو را نصب نمایید.
از اینکه کپی نمی کنید و به تلاش دیگران احترام می گذارید سپاسگزاریم
(بامبو دات آی آر)